۱۳۸۷/۱۰/۱۱

جدال با زندگی


من می نویسم پس هستم.

یک مدت طولانی ایتجا نبودم و دلایلی چند داشت. یک اینکه من کلا توی نوشتن خودمو متعهد نمی کنم که آهای حتما باید هر روز مطلب بنویسی. خوب اگه بخوام بنویسم که امروز ساعت چند بیدار شدم ساعت چند خوابیدم ساعت چند دوش گرفتم و ساعت چند با تخمام بازی کردم می شه هر روز از این چیزها نوشت. اما اونم باید ببینم چیزی توش هست که بنویسم که با وجود هزاران مطلب توی اینترنت یکی بیاد براش وقت بذاره.
دلیل دیگر کم پیدا بودنم این بود که یکی از درایوهای کامپیوترم که همه شعرها و نوشته هام توش بود دچار خرابی شد و همه اش پرید. بعضی شعرامو جای دیگه داشتم ولی آخری ها رو جایی نداشتم و توی اون درایو بود. قسمتی از رمانی که شروع کرده بودم و خیلی چیزهای دیگه پرید. به همین ساده گی. و مدتی توی خماری رفتن اونها بودم. این هم از مزایای تکنولوژی. همین کاغذ و قلم قدیمی فکر می کنم بهتر بود.
دلیل دیگر اینکه یک فیلمنامه بلند را به اتفاق یکی از دوستانم می نوشتم و همین دو هفته پیش تمومش کردیم. و مجالی برای حرف زدن در اینجا نبود.
دلیل بعدی تدوین فیلم مستند یکی از دوستانم در باره یک شاعر بزرگ ایرانی بود که انگار با وسواس دوست من حالا حالاها فیلم تموم نمی شه. جزئیاتش بماند برای وقتی که پخش عمومی شد.
و دلیل آخر هم نامرادی برخی دوستان بود که گاهی آدم را به جایی می رسانند که بنشینی توی خانه ات و هر کس هر چی گفت بگی: نه... نه... نه. ولی این را هم نمی توانم بگویم. فکر میکنم انسان باید خودش باشد. خوب یا بد خودش باشد. نه آنی که دیگران می خواهند باشد.

از اینها بگذریم یک شعر گفتم که نتیجه مستی های شبانه ام است. بر خود پسندی من نگذارید اما بعضی از لحظات برخی شعرهایم را دوست دارم. توی این شعر هم همین حال و روز را داشتم.

* * *

سودا



اشک می ریزم

اشک می ریزم

اشک می ریزم

بر سودای ابری

که شادیهایش

مرگ شهر سوخته را

جانی می داد

* * *

تنهایی ام را به حراج می گذارم

به کودکی در خیابان سنت کاترین


تنهایی ام را تقسیم می کنم

با باران تند مونترال

وقتی که مست می شود


می فروشم اما...







خریداری نیست

* * *

لبخند یک کودک در فلسطین زیباتر است

یا ناله یک هم آغوشی

در جنده خانه های ایران!


قهقهه یک سوسک زیباتر است

یا چشمان یک الاغ

که با دیدن جفتش راست کرده است!

* * *

جهان آهن و سنگ است

جایی که دیوانه و هشیار

همه دیوانه اند


جهان چرک و خاکستر است

که عشق

به التماس زانو می زند

خسته است

ناله می کند

چه سود






جایی ندارد

* * *

فریب دوستی با آتش را مخور

پشت سرت می آید

چه سهمگین

بادی است...


اگر رشک آتش نبود

چون نسیمی در موهایت

موج می خوردم

و همچون پیچکی

در اندامهایت تاب


فریب دوستی با آتش را مخور

پشت سرت

دریایی است

سهمگین...

* * *

چوب داری می سازم

از درخت زندگی


رعشه آخر من است

می شنوی!؟



به خود نگاه می کنم



فاحشه ای که صیغه مرگ شدم.