۱۳۸۷/۰۶/۲۳

سریر خون


بیاد بیاور
مردانی که تابوتشان
درخت آزادی بود
بر جنگل انتظار

* * *


چه توضیحی بهتر از خود شعر برای شعر است. چرخشی در رنج و امیدی کماکان سرشار.



سریر خون

نشئه شو سلطان
با تریاک جان من
یا پیمانه رنج
مردمان من

آنی است
بر این دریای خونین خاموش
که صدف ها خفته اند
مرواریدان بیدار
خواب خفته شبانگاهت را
به برقی آشفته کنند

بیارام سلطان...
که سریر خونین زمستانیت
به سپیده دم بهاری ست
که غرقه ات کند
و شید فردای امید
آشیل تاریکی هستی ات شود
جایی که اژدهای نا سیراب
خفته است

پیمانه آخر را که میزنی
بیاد بیاور
جام سرخت را در شهریوری
که زوزه گرگانت
سپیده دمان خاوران را بدرقه می کرد

بیاد بیاور
شبنم چشمان زیبا را
در شبی که مرگ
بی حوصله بر پاشنه اتاق تاریکش دندان می گزید

بیاد بیاور
چه برزن و کوی ها
پذیرای افعی های تو بودند
و تو خونابه مادرانشان را ندیدی

بیاد بیاور
مردانی که تابوتشان
درخت آزادی بود
بر جنگل انتظار

سلطان پر کن پیمانه نشئگی ات را
که این دوش ماران را
سیراب جانی نیست

زود هنگامی است
آنگاه که دندان بر گلوی فرو دستی فرو کرده ای
به برق بامدادی
هزار خفاش وجودت
خاکستری شود
و روسپیان سعادت
رقص آخر خود را
به غمزه روند


دم آخر است سلطان...
تلخ دهانت را که می بندی
به یاد بیاور
قهقهه پیروزی ات را
آنگاه که مردمان من با خاک معامله مرگ می کردند

دیر است که دریابی...
تنها مرگ است که همتابی ندارد
وکسی بر لاشه گرگان نماز نمی گذارد




۹ نظر:

ali kermani گفت...

سلام همشهري. من هم از كرمانمو در كرمان. زبان جالبي داري. اي‌كاش حالا كه شروع كردي خاطرات جبهه را بهتر و مشروح تر مي‌نوشتي. واقعا قشنگ بودند. ممنونم و شعرهايت. خوشحالم كه كرمان هم يك شاعر خوب دارد هر چند هزار سال دور از اين آب و خاك است. پاينده باشي.

ناشناس گفت...

اونجایی که می گه

به برق بامدادی
هزار خفاش وجودت
خاکستری شود

تمثیل خوبی از خون آشامها کردی که با سپیده ای از بین می روند

ولی هی دارم به تمثیل

مردانی که تابوتشان
درخت آزادی بود
بر جنگل انتظار

فکر می کنم. تابوتشان از درخت آزادی بود رو می فهمم و خیلی هم عمیقه و لی همون درخت بر جنگل انتظار برام پیچیده می شه. هنوز دارم بهش فکر می کنم.
به هر حال زیبا بود.

ناشناس گفت...

Can you tell me how you write in persian in blogspot?

Arian گفت...

آقای علی اکبر
خوشحالم که یک همشهری از این راه دور نگاه مشترک با نوشته های من دارد. من داستانهای شما را خواندم. خیلی روان و صمیمی بود اما همانطور که نوشته های مرا خوانده اید و می بینید نگاه ما متفاوت است که ابته دلیلی هم ندارد که نباشد. همه انسانها از دریچه خود به دنیا نگاه می کنند. در مورد مطلب جنگ راستش همین مطلب را هم می خواستم بردارم که هی نگاهم به آن نیفتد. حتی آن را برداشته بودم که به خواست بعضی دوستان دوباره آن را گذاشتم. برای من چندان خوش آیند نیست آن روزها را مزمزه کنم. بگذارید بسیاری دیگران که نوشته اند و می نویسند بگویند.
شما هم پاینده باشید

مهری جان
قبلا هم با سحر در نظرهای شعر سرباز مرگ در این باره حرف زده ایم. همین خوبه که هر کسی خودش به معنی که برداشت می کنه برسه.

ناشناس
اول از همه باید فونت فارسی رو در کامپیوتر خود نصب کنی. که باید در control panel کامپیوتر regional and language را کلیک می کنی. بعد languages و بعد زبان راست به چپ را کلیک می کنی و پس از اینکه کامپیوتر از تو سی دی xp را خواست آن را گذاشته و فونتهای فارسی install می شود. بعد از آن details را کلیک می کنی و در add فارسی را اضافه می کنی. و بعد restart می کنی. در ویندوز ویستا سی دی را لازم نداری و زبان Persian را اضافه می کنی. در کامپیوتر که فارسی را نصب کردی بعد توی blogspot در قسمت setting زبان Persian را انتخاب می کنی که مطالب راست به چپ ردیف شوند.
مشکلی بود ای میل بزن.

ناشناس گفت...

آریان توی شعر سرباز مرگ خوب بود که معنی بعضی لغاتو گفتی. راستش بعضی شعراتو باید یه فرهنگ لغت کنار دست آدم باشه که من خودم زیاد حال نمی کنم و دوست دارم معانی ساده باشه. من فکر می کردم خونابه یعنی جویبار خون اما دیدم معنی اشک خونین می ده. شید هم می شه خورشید. از ترکیب
وشید فردای امید
آشیل تاریکی هستی ات شود
خوشم اومد.
اما این سلطان را بر خلاف دیگران که مضمون سیاسی از آن می گیرند و با فضای این روزها هم می خورد طور دیگری می بینم. به نظر من سلطان در اینجا اون تیرگی و زشتی درون ماست که به آن نهیب می زنیم. یک بار با این محتوا بخوانید.

Arian گفت...

علی جان ممنون از حرفات.
راستش یه کم بذار همه چیز رو راحت نگیریم. مگر برای مثلا یه امتحان رانندگی نمی ری پدرتو در آری یه دفترچه رو حفظ کنی که قبول شی؟ حالا از زبان فارسی خودمون فاصله گرفتیم که دچار فرهنگ لغت می شیم گناه من نیست. گناه تو هم نیست. گناه کسانی است که هر روز دارند این زبان غنی را به قهقرا می برند. گاهی کلمات بر اساس آهنگ شعر خود را تحمیل می کنند. بنابر این به جای شید خورشید باشد هم حس شاعرانه کمتری دارد هم بار ادبی آن متفاوت است.
در مورد نظرت به سلطان هم جالب بود. گاهی از اثر هنرمند برداشتی می شه دور از ذهن خالق که البته آن برداشت به اثر هم نزدیک است و این خیلی خوبه. من با دید تو شعر را نگاه کردم. می تونه باشه اما اون زشتی که سایه اش را روی تمام وجود آدم کشیده که آدمو دچار بی تفاوتی و بی رگی به اطرافش کرده.
با مهر
آریان

ناشناس گفت...

in aks cheghadr ba sheret jooreh

SevenDaughtersOfEva گفت...

بیاد بیاور مردمانی که به سودای فتح خورشید رفته بودند و خفاش بازگشتند.

ناشناس گفت...

و کسی بر لاشه گرگان نماز نمی گذارد.

آی کیف کردم