۱۳۸۷/۰۵/۲۳

پرواز


یک زندان تاریک که فقط کورسوی کمرنگی نشان زندگی را به تو می دهد همه زندگی ات را پر کرده است. سالهایی که می توانستی جهان را به مکاشفه عشق و زندگی به سر بری زندان تاریکی همدم روز و شب توست. و انتظار رهایی... آه انتظار رهایی چه حرف قشنگی است که فقط خاطره داستان های کودکی ات شده است. هنگام که مادر دست گرمت را می فشارد تا خوابهای رنگ و وارنگ تو را از سیاهی دورورت جدا کند و رهایی را در رویاهای کودکی ات ببینی. اکنون همه امید رهایی ات شده این کورسوی کمرنگ که شاید این هم سرابی بیش نباشد.
حالا پدر دیگر آن قهرمان رویاهایت نیست که همه دیوار ها را می شکست و نجات بخش اسارتت بود. یاد شعر فروغ می افتی:

نجات دهنده در گور خفته است .

مادر اما به انتظار است. امیدوار... بیهوده اما. پس اینجا پایان کار است.
جایی برای قدم زدن نیست. جایی برای حرف زدن نیست. جایی برای خندیدن نیست. حتی جایی برای اشک ریختن نیست.
در باز می شود. این روزنه امیدی است؟ باز هم می توان کنار مادر قصه ها را شنید؟ ماهی سیاه کوچولو الان کجاست؟ حتما توی یک دریا...! یا شاید هم در اقیانوسی به همه کلنجارهایش می بالد. پاسخ کنجکاوی اش را می گیرد. از راهروهای تاریک که عبور می کنی به چهره های نا آشنا می رسی. پس مادر کجاست؟ چرا پدر از گور بر نمی خیزد تا مرا از دست این ددمنشی برهاند؟ با خود همچنان زمزمه پرواز را داری. باید پاسخی بیابی در خور گرگانی که سنگ بر سنگدلی آنها رشک می برد تا به رهایی برسی، یا به زندان جدید تری؟ از دیواری به دیواری دیگر. اما تو از دیوارها خسته ای. می خواهی خود رها کنی. سالهاست که پاسخ استواری خود را گرفته ای و در بی جوابی این سقاوت مانده ای…در مانده ای. حالا کورسوی امیدت جای دیگری است. مادر اما در انتظار است. و انتظارش با لباسهای رنگ و وارنگ تو پایان می گیرد. تو اما از دیوار ها عبور کردی تا به دریا برسی.
حالا ما مانده ایم و دیوارها، ما مانده ایم و بیداد ها، ما مانده ایم بی هیچ کورسویی.

مادر اما هنوز به انتظار است.

حتی جایی برای اشک ریختن هم نیست.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

دیگه دوره ماهی سیاه کوچولوها هم تموم شده و کسی اصلا حوصله جستجو کردنو نداره
یاد صمد بخیر.
یاد زهرا کاظمی بخیر.