۱۳۸۷/۰۶/۰۱

خستگی

چند مطلب را باید می نوشتم که ننوشتم. دلیلش هم این بود که نخواستم همه اش عزای دیگران را مزمزه کنم. برای مرگ شاملو و بر هم زدن مراسمش چیزی داشتم که ماند برای بعد. سالمرگ زهرا کاظمی هم خواستم چیزی بگویم که دیدم شعری که گفته ام خود گویاترین است. خبر مرگ مهرداد فخیمی فیلمبردار ارزشمند سینمای ایران که اتفاقا برای فیلم بیضایی با او هم گفتگویی داشتم مرا وا داشت که بخشی از گفتگویش را اینجا بگذارم اما گفتم این هم بماند شاید وقتی دیگر.
مطلب فستیوال فیلم مونترال هم ناتمام مانده و اگر حوصله ای بود تمامش می کنم و کماکان در این اندیشه ام چطور این فیلمنامه آخرم را به فیلم تبدیل کنم.

راستش می خواستم اینجا از هر دری سخنی بگویم و مثلا بگویم امروز رفتم خونه دوستم و عجب خورشت بادمجانی خوردم اما حرفهای دوستان در باره مطالب وب لاگ مرا دچار وسواس کرده که از هر دری سخن نگویم و همین وسواس با بی حوصله گی من که ترکیب می شود این می شود که مدتها چیزی برای گفتن ندارم یا دارم ولی قیدش را می زنم. فکر می کنم عکاسی کماکان تنها چیزی بوده که اسیر بی حوصله گی من نشده است.
حالامنتظرم یکی یک سیخونک بهم بزند دوباره یک تکانی بخورم. داوطلبی نیست؟

هیچ نظری موجود نیست: