۱۳۸۷/۰۴/۰۹

یک شعر (بی تاب)

می دونم این روزها همه اش حرف گل و بلبل و بهار و این چیزهاست. حوصله این چیزها رو ندارم. این آخرین شعر من است.


بی تاب


هیچ درختی تکیه گاه تنهاییت نمی شود

هر امیدی

سرد است...

خسته ای...

از شنیدن این همه حرفهای عاشقانه

و یک زمین ریاکار

که قرمز است

نه آبی

که قرمز است

نه چون لبهای تو

چون خون یک کودک در فلسطین

چون خون یک عاشق در ایران

چون خون یک قربانی در آمریکا

چون خون یک سامورایی در هیروشیما

چون خون یک قایقران

در بی انتهایی یک اقیانوس


مرگ سرزمین دوری نیست

همین گوشه ها

با نیشخند سکوتی

غوغای مردگانش در شور تو گم می شود

آنگاه که با فشار دستت

پستانی را به هیجان می آوری


قرمز را دوست دارم

نه بر این جهان

بر لبهای تو


در گوشه تاریک اتاقت

یک عنکبوت با هزار تارش اما

تنهاست


خشم تو در سنگدلی این جهان

آب می شود

ونعره ات

در قال و قیل این جهان جایی ندارد

وقتی که سیاه پوشان با خورشید وداع می کنند

و سوسکها به جنازه ات سلام می کنند

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

Baba YA Hosain kotah bya Moharam tamom shod enghad KHON KHON nakon ehhhhhhhhhhhhh agaram ghermezi dosta dari ghermezye lebase haji
Nowruzet khojasteh bad
sya soon
firoz basheh ha ha

ناشناس گفت...

ta miaeem ba un dasti ke be sine hayajan mide hal konima ,,,mizani tu hal ,,,suska be jenaze salam midan ,,,halamo gerefti pesar !

ناشناس گفت...

hi hi chetoriiiiiiiiiiii

ناشناس گفت...

اون عنکبوت داره تو تنهائی خودش حال میکنه ، اگه آدما بذارن...

ناشناس گفت...

salaam Hossein
Saale No Mobaarak

Mehrnoush
mehrtabari@gmail.com

ناشناس گفت...

گاهی کلی آدم دور آدم هستند ولی بازم تنهایی. همیشه فکر می کردم این حس رو یه جوری بگم.
در گوشه تاریک اتاقت
یک عنکبوت با هزار تارش اما
تنهاست
این شعر بهترین بیان حالت من بود. فکر می کنم مینا جور دیگری دید که می گه داره حالشو می بره. کسی کاری به عنکبوته نداره!! کسی هم نمی دونه حالشو می بره یا نه!؟ اینجا بیان یک تنهایی است. دوباره می خونم
با هزار تارش اما
تنهاست
زیبا بود. مرسی.

ناشناس گفت...

Nashenaas, I did understand what the poem was all about..there really was no need to repeat it for me to understand it..but anyway, thank you for your "zahmat"..however, I did have a specific "manzoor" from my comment to a specific person that hopefully was understood by that person...

ناشناس گفت...

مینا خانم من فکر می کنم شعر وقتی عمومی شد و همه دارند اونو می خونند دیگه نباید اونو شخصی کرد چون اینطوری شعر کوچیک می شه. منظورم اینه می شه این حرفارو یا به قول خودتون منظور خاص رو به اون شخص خاص خصوصی گفت نه اینجا. چون وقتی شعر اینجا میاد دیگه جنبه عمومی پیدا می کنه. البته اینا نظر منه. خود آریان شاید چیز دیگه ای فکر کنه.

ناشناس گفت...

خانم مهری...

زندگی در چهار چوب سیستم های استبدادی و دیکتاتوری تو همه ما یک دیکتاتور کوچک پرورونده و شما هم از این قافله عقب نموندید .. اجازه بدید هرکسی هر جور که فکر میکنه وهر جوری که دلش میخواد ، هر جائی که دلش میخواد حرفشو بزنه..آزادی بیان من به آزادی بیان شما لطمه ای وارد نمی کنه، اینو مطمئن باشید. من به هیچ وجه نگاهم با شمادر مورد شعر یکی نیست..شعر کوچک میشه یعنی چی؟ این اندازه ها رو کی تعیین میکنه؟..هر کسی نگاه خاص خودشو میتونه داشته باشه، نسبت به همه چی..من شعر رو اونجوری که خودم میخوام میفهمم که میتونه مثل هیچکس دیگه ای هم نباشه..ولی در مقابلش هم برای نگاه دیگران که میتونه با نگاه من کاملأ متفاوت باشه احترام قائل هستم وبرای هیچکس هم تعئین تکلیف نمی کنم کجا چی بگه و کجا چی نگه..دیگه بعد از این همه سال به این حداقل باید رسیده باشیم..نه؟..شاید هم نه..

ناشناس گفت...

سلام مینا خانم، من هم در ابتدا گفتم و هم در انتها که این نظر منه. بنا براین انتظار این همه خشم و توصیه های روانشناسی رو از شما نداشتم. اگر منظورتون از سیستم های استبدادی ایران است که برای همه ما یک دیکتاتور کوچولو پرورونده از کجا حالا حدس زدید که من در چنین سیستم هایی هستم که یک دیکتاتور کوچولو دارم؟ اگر خود شما در این سیستم ها بزرگ شده اید چیز دیگه ای است اما آریان می دونه که من اصلا بزرگ شده ایران نیستم و بیشتر عمرمو اینجا بودم. بعدش هر چی حرفامو می خونم ارتباطشو با حرفای شما و استبداد و آزادی بیان نمی فهمم. اگه آزادی بیان هست خوب منم نظرمو گفتم و فکر نمی کنم به کسی هم آزاری برسونه. اتفاقا اون دیکتاتور کوچولو رو توی شما بیشتر می بینم تا خودم.
منظورم از کوچک شدن هم اینه که شعرو محدود به یه چیز خاص نکنیم. حالا شما دوست دارید بگید هر نظری دارید می گید باشه بگید. من مشکلی ندارم.
فقط نمی دونم این آریان چرا هیچی نمی گه و ساکته.

ناشناس گفت...

با این جمله آخرتون دیگه واقعأ احساس کردم تو مهدکودک هستم..شما چرا دنبال مبصر کلاس ویا یک کسی میگردید که حتمأ یه چماق بدید دستش؟...

l have no more comment..

ناشناس گفت...

دعوا زنونه شده آریان نظر نمیده !!!!!!!!!