۱۳۸۷/۰۴/۰۹

جوانکُشی

بسیار شنیده ایم که فلان هنرمندی که به نو آوری معروف است نو آوری نکرده و قبل از او دیگری همان کار را در جای دیگری انجام داده است. این دیگری ها همیشه بوده اند و خواهند بود. من همیشه برایم سوال بوده که چرا دیگری ها خود به شخص اول تبدیل نمی شوند!؟ وقتی به تاریخ هنر نگاه می کنیم می بینیم از این نمونه ها بسیار داریم که برخی ازآنها هم سالها بعد کشف می شوند. فیلم آبی کیسلوفسکی را که بسیار مورد علاقه من است به خاطرمی آورم که درآن زنی که شوهرش آهنگساز معروفی دراروپا بوده و دراثر یک تصادف می میرد همه نت های موسیقی نیمه تمام او را دورمی ریزد. بعدها همکار شوهرش کشف می کند که تمام موسیقی ای که به اسم شوهرش تمام می شده در واقع کارزن او بوده. اما زن پس از فاش شدن این راز هنوز هم از اینکه خود را به عنوان یک هنرمند بزرگ عرضه کند فرارمی کند. اصلا مسئله اش نیست. دنیایش فراتر از این چیزهاست. من با این فیلم به بخشی ازپرسش خود رسیدم که چرا بعضی ها هنرشان را به خود محدود می کنند و چه بسا دیگرانی همان را دانسته یا ندانسته بعدها عرضه می کنند اما کماکان این سوال گاهی ذهن مرا مشغول می کند که چرا بعضی ها چون صادق هدایت فقط با سایه شان حرف می زنند.
دوست همشهری من حسین شرنگ شاعر با احساس خشنی است. من شعرهایش را دوست دارم ولی نمی دانستم شعرهایش را خوانش هم کرده است.
اخیرا یک سی دی از شعرهای خودش را که خوانده به من داد. برایم تازه گی داشت. دیدم چه بسیاری که نام نمی برم با همین سبک خودی نشان داده اند و او که سالها پیش ازآنها این شیوه را اجرا کرده اصلا خیالش نیست که با کارش خودی نشان دهد. سالهاست که سی دی آوازش را فقط به دوستانش می دهد و هنوز فرصتی پیدا نکرده تا عموم مردم را با شیوه کارش آشنا کند. دوست آهنگسازش کلود ماهو او را در این کار یاری داده است.
دوستان شرنگ برایش یک صفحه اینترنتی درست کرده اند تا کار او را معرفی کنند.
جوانکُشی یکی ازشعرهایش است که در این مجموعه خوانده است. از تلخی نگاه شرنگ خوشم می آید. انگارناف ما کویری ها را با سیاهی و بیم بریده اند.

جوانکُشی

جوان را می کُشند

که کیکاووس بخوابد

جوان را می کُشند

که بی کابوس بخوابند

جوان را می کُشند

که رؤیا بترسد

جوان را می کُشند

که فردا نیاید

جوان را می کُشند

که اسطوره بجوشد

جوان را می کُشند

که تاریخ بشویند

جوان را می کُشند

که بُز زیباتر بخواند

جوان را می کُشند

که نامه ی کهن تازه بماند

جوان را می کُشند

تا فراموش کنند

که خود نیز روزی جوان بوده اند


شعر را که می خواندم نا حودآگاه یاد دو تصویر افتادم که خودش کشف عجیبی برایم بود. یک تصویر که به ذهنم می آمد نقاشی گویا بود از کشتاردهقانان اسپانیایی و تصویر دیگر کشتار فجیع کُردها در سنندج توسط پاسداران درشهریور58 - آگوست 1979 بود. (عکس جهانگیر رزمی)
عجیب این دو اثر با اینکه در دو نقطه مختلف دنیا و در فاصله زمانی متفاوتی شکل گرفنه اند شباهتهای آشکاری دارند.
شاملو خوب دریافته بود که این فریادها درد مشترک همه انسانهاست.
شعر شرنگ را روی هر دوی این تصاویر گذاشته ام تا دریابید چه می گویم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

آریان نمی شه یه کم چیزای شاد توی این وب لاگت بذاری. داری منو نگران می کنی.

ناشناس گفت...

salam Hosein e Aryan aziz dar che hali? ba in kar e do tasveer yek she'r et kheyli hal kardam. Dast Marizad!
chakerim