۱۳۸۷/۰۴/۰۹

بی راهه

چرا به التماس مرگ نشسته ام
وقتی خواب او را ربوده است

چرا به التماس قافیه نشسته ام
وقتی کلمات فراریان شب و روز منند

ستاره ها شب را تنها گذاشتند
تا بر تباهی اش نیشخند زنند

وقتی حرفی نمانده است
با ناله حقیری است
که مرگ را بیدار می کنی
.

هیچ نظری موجود نیست: