۱۳۸۷/۰۴/۰۹

کودکی: شفافیت، صداقت- بزرگسالی: حسابگری، رقابت

.
وقتی که ما کودک هستیم و وارد دنیای بزرگسالی نشده ایم و آلوده مناسبات معامله گرانه آن نشده ایم همه رفتارهایمان بر اساس غرایضی صاف و بی غل وغش است. به همین دلیل کودکان می بخشند فقط برای اینکه بخشش یک امر غریضی بسیار صاف برای آنان است. آلوده جهان بزرگسالی که می شویم، می بخشیم چون یکی دیگر به ما بخشیده است و یا انتظار بخششی را در آینده می کشیم. بخشش ما غریضی نیست حسابگرانه است. همه رفتارهای ما در بزرگسالی این حسابگری را دارد. وای که چه بیماری عظیمی است صفات صاف و پاک انسانی را گرفتار این حسابگری کردن. کودک که هستیم اما چنین نیست. اگر از کودکی بیسکویت یا شکلاتش را در خواست کنید ممکن است هیچگاه شما را در آینده نبیند ولی پاسخ او بدون حسابگری است. بیسکویت خود را می دهد چون غریزه انسانی اش هنوز آلوده جهان بزرگسالی نشده است. او می بخشد چون می خواهد. نه اینکه در حافظه اش نام شما را ثبت کند که امروز این بخشش را کردم حالا ببینم بعدا چه حرکتی از تو سر می زند. چند بار از دور و بر خود شنیده ایم که بشکنه این دست که نمک نداره! این همه من به این کمک کردم حالا اینه جوابش!! چند بار شنیده ایم که اصلا این آدم لایق محبت دیدن نیست. هر چی بهش محبت میکنم جوابش یه چیز دیگه است!! چند بار شنیده ایم که این کارو برات می کنم به شرطی که بعدا منم گیر کردم دستمو بگیری. اصلا ما همه اش ژست محبت می گیریم در حالی که همه رفتارهایمان در یک معامله بیمار گونه سیر می کند. کودکی ما در یک جامعه بیمار از صافی و زلالی خود را به سیاهی و کثیفی تبدیل می کند. بارها شده است که می بینم آدمها به هر طریقی که شده می خواهند لطفی را که به دیگران کرده اند به رخ اطرافیان خود بکشند که به نوعی الطاف خود را در معرض دید قرار دهند. این هم حتی نوعی معامله گری است. همیشه فکر می کردم چقدر زیبا می شد از یک رقابت بیمار گونه که همه ما را گرفتار خود کرده تا به دیگری پشت پا بزنیم (فیلم دونده امیر نادری را که خاطرتان است) رها می شدیم و دنیای بزرگسالی مان را این همه آلوده نمی کردیم. و چه مسابقه دردناکی است این رقابت و چشم و همچشمی در معامله ای که انسان خود را گم میکند تا موجودی بی هویت شود که فقط مدلی از رفتار یک جامعه بیمار است.
این بحث ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست: