۱۳۸۷/۰۴/۰۹

دو روز در تورنتو

چند روز پیش یکی از دوستانم که می خواست برای چند روزی به تورونتو برود از من خواست که همراهی اش کنم و بیشتر به دلیل اینکه شب را نمی توانست رانندگی کند و کمکی او باشم. به فکرمان رسید که اگر توانستیم 2 نفر مسافر هم بزنیم که فضا را شلوغش کنیم و در عین حال در هزینه ها هم صرفه جویی شود. دو نفر دانشجوی دختر در آخرین لحظه پیدا شد که همراهی مان کنند. ماشین ما یک هوندای جدید بود ولی در هوای برف و بورانی که آغاز شده بود تفاوتی نمی کرد چه ماشینی داشته باشی. من راننده بودم و دوستم کنار من و دخترها هم غقب ماشین بودند. به طور متوسط در هوای معمولی تا تورونتو 6 ساعت طول می کشد ما جمعه شب ساعت 7 شب حرکت کردیم و باید 1 صبح آنجا می بودیم. برف شدیدی از همان بعد از ظهر باریدن گرفته بود و حرکت را لحظه به لحظه سخت تر می کرد. هنوز یکساعتی از مونترال فاصله نگرفته بودیم که چنان برف و طوفانی در جاده بود که جلوتر از 5 متر را نمی دیدیم. دوست من از نگرانی در خود می پیچید و همه اش مرا سرزنش می کرد که یواش تر بروم. من در آن برف و باد و بوران با سرعت 130 کیلومتر می رفتم و همه امیدوار بودیم که زودتر برف بایستد. دخترها که موزیک خود را گوش می کردند و چشمان خود را بسته بودند. ترجیح می دادند این فضای نا مطمئن را نبینند. سرانجام نزدیکی های تورونتو بود که هوا خالی از برف و باد بود و می شد با آرامش بیشتری رانندگی کرد. هنوز به یاد دارم که با چه هجومی این برفها به شیشه ماشین می خورد و دوست من می گفت که من چگونه جلوی خود را می بینم. می گفتم ماشین خودش راهش را بلد است من کاری نمی کنم. ساعت 2 صبح تورونتو بودیم.


تورونتو را نزد دوست دیگرم بودم و حسابی در باره سینما و هنر حرف زدیم. یک برنامه سینماتک آنجا گذاشته بود که 10 فیلم برتر کوتاه و بلند سینمای کانادا را در سال گذشته(2007) نمایش می دادند. وقتی من آنجا بودم شبی بود که 10 فیلم کوتاه را نمایش می دادند. بلیط آن تمام شده بود و حتی اگر صندلی خالی هم بود بلیطی فروخته نمی شد. در این حالت یاد دورانی که در تهران دانشجوی سینما بودم و شیطنت های بیشماری برای دیدن فیلمهای فستیوال فیلم فجر می کردم افتادم. با همان کلک ها (که اینجا نمی گویم چون کپی رایت دارد) رفتم و فیلمها را دیدم. 3 تا از فیلمها خیلی عالی بود. یکی از آنها که مرا یاد انیمیشن های Gerald Scarfe درفیلم The Wall انداخت صدای جان لنون از نوار گفتگویش را روی تصاویری گذاشته بودند که هر لحظه تبدیل به یکدیگر می شدند و زنجیره ای از دنیای شلوغ، کثیف و بیمار بدور از هر گونه شرایط انسانی را به ما نشان می داد. نام فیلم I Met The Walrus بود و اگرجایی آن را نمایش می دادند حتما ببینید. فیلم دیگری که جالب بود در باره مردی بود که یک مجسمه سنگی از ایستگاه مترو او را هر کجا می رود دنبال می کند و هیچ راه فراری برایش باقی نمی گذارد. آنقدر هم از دست او کلافه می شود که در یک فرار نا فرجام اتوبوسی او را زیر می کند و می میرد. وقتی مجسمه مطمئن شد که مرد مرده است سراغ دیگری می رود که گوشه دیگری کتاب می خواند. سمبلی از مرگ که فقط همان هایی او را می بینند که باید پذیرای او باشند. نام فیلم Terminus بود.
یک فیلم انیمیشن دیگر هم بود که تکنیک خارق العاده ای داشت ولی نه من و نه دوستم نفهمیدیم چی بود چی بود کجا بود؟
در مجموع به این نتیجه رسیدم فیلم خوب ساختن بخشی از کار است معرفی آن بخش مهمتر کار. فیلم های بسیار ضعیفی هم دیدم که تعجب برانگیز بود چگونه انتخاب شده اند!؟ می توان گفت این رابطه و به قول اینجایی ها کانکشن اینجا هم شرایط خودش را دارد.
دیروز به مونترال برگشتم. واقعا این جوک را درست گفته اند که وقتی تُرکه از خانه خدا بر می گرده می گن چطور بود؟ میگه خوب بود ولی هیچ جا خونه آدم نمی شه.

.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

miduni heyrunam ke chetori 130 ta kulak mirafti o joloro midi , az aynam aghabo did mizadi !!!!! haha